11:11



دیروز یه گربه اومد کبوتری که رو زمین نشسته بود رو بخوره من نجاتش دادم ولی کبوتر زخمی شده بود. شب آوردمش خونه گذاشتمش توی حموم زخمشو با بتادین تمیز کردم و پاهاش و سینش که پر ازخون شده بود شستم، براش گندم ریختم و آب گذاشتم ولی گردنش کج شده بود نتونست چیزی بخوره منم اذیتش نکردم و رفتم خوابیدم  صبح که اومدم بهش سر زدم دیدم با همون گردن کج داره منو نگاه میکنه حس کردم بهتر شده راه میرفت ولی آب و دونش دست نخورده مونده بود مجبور شدن نوکشو به زور باز کنم و چند تا دونه گندم بهش بدم و با سرنگ بهش آب دادم اونم معلوم بود کاملا بی میله هیچ صدایی ازش درنمیومد فقط نگاه میکرد انگار میخواست بگه فقط دست از سر من بردار ولی من همش حس میکردم باید واسش کاری بکنم ولی چیزی به ذهنم نمیرسید و فکر کردم اگه بذارم به حال خودش باشه حتما زودتر خوب میشه دیگه ولش کردم و شب که برگشتم بهش سربزنم دیدم رفته سه کنج حموم سرشو پایین انداخته دمشو آورده بالا و داره میلرزه حتی دیگه روی پاش وای نمیستاد و نشسته بود و چشماش نیمه باز بود و تند تند نفس میکشید معلوم بود داره درد میکشه. رفتم کنارش نشستم و با انگشتم اروم سر و گردنشو نوازش کردم. از نفس کشیدنش سینش بالا و پایین میشد که بعد از شاید یک دیقه سرعت نفس کشیدنش کمتر شد و لحظه های آخر چشماشو کامل باز کرد و دوباره نیمه باز شد و دیگه ت نخورد

کار درست چیه کار اشتباه چیه

چرا نمیشه اول مطمئن باشی کارت درسته بعدش تصمیم قاطع بگیری

اون گربه شاید خودش یا بچه هاش از گشنگی مرده باشن و این کبوترم فقط بیشتر درد کشید چون من فکر میکردم دارم کار درست رو انجام میدم


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها